منطقه کال گشاد ( شرق روستای فشتنق )
منطقه کال گشاد ( شرق روستای فشتنق )
[ بازدید : 235 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
روستای فُشتَنقروستای فشتنق ( پُشتَنگ) |
منطقه کال گشاد ( شرق روستای فشتنق )منطقه کال گشاد ( شرق روستای فشتنق ) [ بازدید : 235 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] تابلوی راهنمای ورودی روستای فشتنق
[ بازدید : 305 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ] قسمت ششم : برخی کلمات محلی سبزواریقسمت ششم : برخی کلمات محلی سبزواری قِلِف= دیگ مسی
- لَحشور= شلخته- ژولیده
- مُجمَعَ= ظرف دایره ای مسی بزرگ
- پُن دَنَ= تخم پنبه
- دِکُدیت گِردَنُم؟= بزنم به سرت؟
- بُلک= کلیه
- قُریت: کشک
- کِت کُ= جمع کن
- کُپَّ= جمع شده – تلمبار شده
- اَجُر= علف صحرایی که آب پز کرده و در کنار برنج می خورند
- قُرسَک= قارچ
- اَیُق- ایاق- رابطه صمیمی
- کُندی= محلی برای انبار کردن گندم و جو
- وُجُق= اجاق خشتی
- اُسُر= میخ طویله
- وَهَم مِنَ= جمع و جور می کنه
- تَختِ مَشک= جعبه پایه دار برای نگهداری قاتق (دوغ چکیده)
- تِغَری= تغاری
- پَشنِ دَر= پاشنه در
- دُلک= وسیله ای برای وجین کردن علف های هرز
- اَفتَوَ= آفتابه
- بِ جِ= وجین کردن علف های هرز
- اُکِشی= آبکشی
- پِزَ= دوباره چسباندن نان بر تنور
- جُ قِ دی= جا قحطی
- کِز= محل نگهداری گوساله شیری
- تِکّوُ = تکان
- مِصبوغی!= متوجهی!
- تِرَش نَ= تراشه چوب
- زِر جَ وَ= زردچوبه
- تُقلی= بره ماده یکساله
- خِسیلی= علف جو که سبز است
- کُوُند= خربزه نارس
- مِوُ سَرَ = ابتدای شکل گرفتن خربزه که به اندازه انگشتان دست است
- مِنگُل= داس بزرگ
- طِیَّرَ = طیاره –
ر ُِ دَ= پاره
- جَ بِ جَ مِنَ= حرف بار کسی می کنه
- اَیُم= بیایم
- خَ مِ یی= خواهی آمد
- وَرچُپَّ= اشتباهی
- وَر مُ تِوُوُ کِر= کاری را که وظیفه دیگران است بر عهده ما گذاشت
- فِرِ دُ= بلعید
- وَتَت مِ تَ= می خواهد آدم رو بخوره (به فرد پررو گفته می شود)
- کوتَل= والدین برای دلگرمی، به فرزندان خود در نیمه دوم ماه رمضان می گویند می خواهیم برویم کوتل
- خِشَّلَ= لغزیدن
- چِن د َ نُم= نمی دانم
- حَل تَ بینِم= حال تا ببینیم
- چِش مِگی= چی می گویی
- دِ هَم گِردَنِ= بجنبید
[ بازدید : 239 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] آشنایی مختصر با معنای لفظی فُشتَنقآشنایی مختصر با معنای لفظی فُشتَنق زبان فارسی را پارسی نیز میگویند فارسی از زبان قدیمی تر فارسی میانه (یا پهلوی) و آن نیز خود از فارسی باستان نشأت گرفتهاست. این دو زبان قدیمی تر برخاسته از ناحیه تاریخی پارس در حدود استان امروزی فارس در جنوب ایران هستند. فارسی میانه به عنوان گویش رسمی در زمان ساسانیان در دیگر سرزمینهای ایرانی گسترش زیادی یافت به طوری که در خراسان بزرگ جایگزین زبانهای پارتی و بلخی شد گویشی از فارسی میانه که بعدها فارسی دری نام گرفت پس از اسلام به عنوان گویش استاندارد نوشتاری در خراسان شکل گرفت و این بار با گسترش به سوی غرب به ناحیه پارس و دیگر نقاط ایران بازگشت فارسی میانهٔ ادبی زمان ساسانیان در این زمان هنوز کاملاً از میان نرفته بود و زرتشتیان به آن سخن میگفتند و مینوشتند اما تقریباً در همین اوان زبان تازهٔ ادبی دیگری، بر پایهٔ گویشی از فارسی دری در خاور ایران جان گرفت که همان زبان امروزی فارسی نوشتاری است روند فارسیزبان شدن شهرهای اصلی در آسیای میانه در اواخر دوران سامانیان کامل شد و در زمان سامانیان و سپس قراخانیان، فارسی بهجای عربی به عنوان زبان رسمی نوشتاری رسمیت یافت خراسان بزرگ به سرزمین پهناوری گفته میشود که افزون بر استانهای سهگانۀ خراسان امروزی، دربردارندۀ کشورهای افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان نیز بوده است. در این پهنۀ وسیع زبانها و گویشهای متعددی در ادوار مختلف تاریخی رواج داشته است. این زبانها و گویشها منعکسکنندۀ بخش مهمی از تغییرات و تحولات اجتماعی، فرهنگی، ادبی، سیاسی و تاریخی این ناحیه هستند. در حقیقت می توان گفت مطالعۀ تاریخ این منطقه مستلزم آشنایی با تحولات زبانی ـ گویشی آن است. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر آشکار میشود که بدانیم زبان فارسی در منطقۀ خراسان در تمام ادوار تاریخی خود همواره از جایگاه ویژه و استواری برخوردار بوده است در الفبای زبان عربی چهار حرف «گ چ پ ژ» وجود ندارد. عربزبانها، به جای این ۴ حرف، بیشتر حرفهای «ف ک ز ج، تش، ق» را استفاده میکنند. همچنین حرف «ک» از زبان فارسی را نیز گاهی با حرف «گ» بهصورت یکسان معرب میسازند. درمورد «و» فارسی نیز عموماً آن را به «ف» تبدیل میکنند؛ بهکار نبردن این حرفها بهخودیِ خود در یک زبان ایراد بهشمار نمیرود، اما پس از ورود اسلام به ایران الفبای عربی برای نوشتن خط پارسی بهکار گرفته شد. نپذیرفتن و بهکار نبردن چهار حرفِ «گ چ پ ژ» توسط اعراب سبب گردید که آنها بهجای تغییر و بِهسازی زبان خود، به دستکاری در دیگر زبانها بپردازند وبسیاری از واژههای ایرانی و پارسی را به سوی نابودی پیش ببرند. هجوم زبان عربی آسیبهایی بر زبان پارسی وارد نموده و سبب فراموشی و گاهی نابودی برخی از واژههای ایرانی شدهاست. این دگرگونی در زبان پارسی تا آن اندازه گسترش یافته که حتی نام زبان پارسی به فارسی تغییر یافتهاست.به واسطه استعمال کلمات عربی و ترکی هشت حرف دیگر به الفبای فارسی اضافه شده که عبارت است از: ح . ث. ض . ع. ق . ص. ط . ظ. این حروف در زبان فارسی وجود ندارند و هر کلمهای که یکی از حرف را دارد فارسی نیست واژه تنگ به معنای : باریک _ کم عرض _ جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. کلمه فُش : همان مُعرب کلمه پُش می باشد که از زبان عربی وارد فارسی شده است . کلمه پُش به معنای دستار و پارچه ای است که بر روی سر می بندند . کلمه تنق یک کلمه عربی است که در زبان فارسی بصورت تنگ استفاده می شود . حرف پ . ، نشانه ٔ حرف سوم است. و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود مانند : اسپند = اسفند گوسپند = گوسفند امشاسپند = امشاسفند سپید = سفید پیل = فیل پیروز = فیروز حرف گ در زبان عربی به ج تبدیل می شود مانند : خسروگرد = خسروجردکلمه فشتنق همان کلمه پُش تنگ می باشد که با توجه به مرور زمان و تغییر و تحولاتی که در طول زمانی تاریخ این سرزمین شکل گرفته است دچار تغییرات لفظی قرار گرفته است و نام واقعی روستای فشتنق همین واژه پش تنگ می باشد که به معنای دستار و پارچه ای است که بصورت تنگ و سفت و فشرده بروی سر می بندند . پس به این دلیل کلمه پُش تنگ بخاطر دخالت زبان عربی به کلمه فُشتنق تغییر پیدا کرده است . در واقع واژه پُ به ف و واژه گ به ق تبدیل شده پُشتنگ به معنای : پارچه ای که بصورت باریک و تنگ و فشرده بر روی سر می بندند. که شاید به همین علت اهالی روستا در نوع پوشش و لباس ظاهری خود از آن استفاده می کنند و نوع رنگ آن نیز دارای بحث دیگری است . پایان سخن : باور به اینکه فشتنق ، دارای معانی مختلف دیگری باشد ، جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست و می تواند امکانپذیر باشد .
[ بازدید : 453 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ] قسمت پنجم : برخی کلمات محلی سبزواریقسمت پنجم : برخی کلمات محلی سبزواری
- چَفت= سایبان
- چُر دِ حَ= چهار دفعه
- اَچی= چرا
- کِلیر= کلید
- کِسَپُسّی= جانوری کوچک شبیه سوسک
- چَر غَت= روسری
- دِ پیشِ = جلوی
- وَتَ خِستَ= بست نشسته است
- اَجی ر= بشاش- شاداب
- پِرِّپیت رِِِِِِِِ ِفتَ= مرغی که پرهایش کنده شده
- وَجُرُش بُردی= پرستاریش کن
- حَلیش مِرَ= می فهمه
- چَن سُل دُر مِنَه؟= چند سال کار می کنه؟
- عَلّوُ بِدِر مِنَ= عیب آدم را می گوید
- سِ دَ نَ= سیاه دانه
- خِرجِوَلَ= خورجین الاغ
- بِل خَنَ= بالاخانه، طبقه دوم خانه
- بِ مِ نَ= بو می دهد
- خَنِ کینَ= خانه ای که در آن وسایل انبار می شود
- سِفَلِک= تکه ای از کوزه، کاسه یا بشقاب سفالی
- اَنگُرِشتینَک= صدایی که از به هم ساییدن انگشتان ۲ دست در مراسم عقد یا عروسی توسط مردان یا زنان ایجاد می شود
-پِرهَ- پِرهن= پیرهن
- وَجِر مِنی= زل می زنی
- بِیَک مِحَل= یک دفعه
-هاز ِ فلانیست= عین فلانیست
- خِندَگُ= عملی که باعث خنده و تمسخر دیگران می شود
یَرَ ورَّدِش مِنَ= یارو دنبالش می کنه
- بِر تَرِم= برو برویم
- چ ُِولَ= چوب خشک نازک
- ا ُو مُنِ= موقع آبیاری ماست
- بُتَّه= بوته
- سُلُخ= سوراخ
- می خی پِرُّتِّ وَرّیم رِزی؟ = می خواهی عصبانیت خود را روی من خالی کنی؟
- مِسکَ= کره
- تُریت= تلیت، ریز ریز کردن علف و مخلوط کردن آن با آرد به عنوان خوراک گاو و گوسفند
- اَلچوُ= ابتدای زمین زراعت
- خِوِر= زمین قطعه بندی شده برای زراعت
- بُردَ- تپه
- خَنِکِل= خانه مخصوص آبیاری زمین های کشاورزی که از خشت و گل ساخته شده است
- یَک اَنجی= یک ذره
- یَک قُرت= یک جرعه آب
- مِزَغَت= ممانعت
- مَ لَ قَ= ملاقه
- کِفچَ= وسیله ای که با آن نان را از تنور بر می دارند
- کُلِخ= کلوخ
- تُنبوُ= پیژامه
- شِلیر= پیراهن زنانه بلند
- پیچَّل= پژمرده
- دِگچَ= دیگ کوچک
- توُم رَف= -تمام شد
[ بازدید : 204 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما : ] 1 - آشنایی کوتاه با معنای لفظی برخی روستا ها و مناطق اطرافِ روستای فشتنق :
آشنایی کوتاه با معنای لفظی برخی روستا ها و مناطق
اطرافِ روستای فشتنق :
ساروق
· ( اسم ) 1 - پارچه ای غالبا چهار گوشه که بر روی بستر میکشند یا چیزی در آن میگذارند . 2 - سفره دستار خوان 3 – بقچه
ریوند
· ( اسم ) گیاهی از تیره ترشکها که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده . گیاهی است پایا و دارای ساقهای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند . از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است
شاره
· دستاربزرگونازک · ( اسم ) 1 - دستاری که مردان بر سر بندند . 2 - چادری رنگین و نازک که بیشتر زنان هند بر سر اندازند و یا بر تن خود اندازند · صورت یا نشان روی
باشتین
· ( اسم ) میوه هایی که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد .
کلاته
· دهوقلعهکوچک, م رعهکوچک · ( اسم ) 3 - خانه محقر. 4 - مزرع. کوچک . 5 - کاخ شاهی که گرد آن خانه ها ساخته باشند
شملق
· گنده پیر کلانسال
درق
· سختازهرچیز, قسمتسختازهرچیزی
سبزوار:
نظر به معنی لفظی نام سبزواراین شهرباید همان راسمینا (موطن سبزه زاران) خبر منابع یونانی باشد که در ناحیهً باستانی بیهق (یعنی دارای بهه تلخ) واقع شده است.
مزینان
ریشه کلمه مزینان، مزن و مزنا است. در زبان کردی، «مزن» به معنای دانشمند و «مزنا» به معنای جایگاه دانشمندان است و از این رو، لغت مزینان به معنای جایگاه دانشمندان ترجمه شده است .
صُدخَرو
خرو» باغ است چنین برداشت می شود که: «خرو» به معنای قسمت است عده ای کلمه «خرو» را به معنی بهشت می دانند و عقیده دارند. عده ای دیگر «خرو» را به معنی خروارمیدانند
مناره خسروگرد ( میل خسروجرد
سبزوار - موقعیت طبیعی:*
[ بازدید : 638 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Powered By : Avablog.ir ] |