آخرتابستان بود
ناگهان باران گرفت
آخرتابستان بود
و چراغدون
تکه ای گمشده از خاک بهشت
صحبت زنبورها
مورچه هایی ساکت و بی آزار
رقص آرام درختان انار
آخر تابستان بود
و چراغدون
ناگهان باران گرفت
سرد شد خاموش شد
اجاق آتش زنده و سوزنده من
ناگهان باران گرفت
خیس شد از قطره آب
قوری سوخته از آتش چوبهای انار
زیر دوش باران
بر زمین بنشستم
زیر سقف خشک درخت جوزی تنها
و نوشتم :
پیش ازاینها
این روستا
میوه هایش بیش بود
یونجه هایش سبزتر
دست بود و داس بود و گندمی
هم نشان از جای پای بی شماران آدمی
لیک با آن حال و این احوال
همچنان پیداست
در کوچه های خاکی اش
در میان خشتهای خانه های روستا
هم نشانی از صداقت هم نشان از پاکی اش
علیرضا عابدیان بادی ( شهریور 1397 - سر چراغدون
[ بازدید : 226 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]