و ناگهان ( شعر )
وَ ناگهان
و ناگهان فشتنق
با جذبه های خیال
با تپه های خشک و بی علف
که تابلوی نقاشی ست به ارزانترین قیمت
و ناگهان که باد می آید
دستهای پروانه را میگیرد
تا کینه باز می برد
و ناگهان
شهوت خنک باد
میان شاخه های آبستن انار
در پی بازیگوشی ست
و ناگهان
زاغچه ای
تکیه داده است بر شانه های صمیمی گردو
و گاهی فلسفه روزانه را
قار و قاری می کند
و ناگهان چشمه آبی کوچک
کارخانه شراب میشود
و نسیم
ساقی مجلس و
کف دست
ساغری آویزان
مست که میشوی
شاخه های رهایی در مزرعه رگهایت
شکوفه می کنند
و ناگهان
غمهای بی جهت
از لبه حاشیه های دلت لیز میخورند و
به سمت ته کال سرازیر میشوند
[ بازدید : 158 ] [ امتیاز : 0 ] [ نظر شما : ]